داستان کوتاه: حضرت عیسی(ع) و سگ مرده
روزی حضرت عیسی(ع) با عده ای از پیروانش از بازارچه ای می گذشت. ناگهان گروهی را دید که به دور سگ مرده ای جمع شده اند و درباره ی آن گفت و گو می کنند.
یکی می گفت: بوی بد آن انسان را خفه می کند.
دیگری می گفت: چه قدر کثیف است.
سومی می گفت: چه قدر زشت است.
وقتی که نوبت حرف زدن به حضرت عیسی(ع) رسید گفت: همه ی شما عیب او را گفتید و من اکنون حسن و خوبی آن را می گویم، واقعا چه دندان های سفید و زیبایی دارد. همه از این حرف تعجب کردند.
حضرت عیسی(ع) فرمود: سعی کنید که همیشه ازمیان زشتی ها و زیبایی ها، زیبایی ها را نشان دهید.
یکی می گفت: بوی بد آن انسان را خفه می کند.
دیگری می گفت: چه قدر کثیف است.
سومی می گفت: چه قدر زشت است.
وقتی که نوبت حرف زدن به حضرت عیسی(ع) رسید گفت: همه ی شما عیب او را گفتید و من اکنون حسن و خوبی آن را می گویم، واقعا چه دندان های سفید و زیبایی دارد. همه از این حرف تعجب کردند.
حضرت عیسی(ع) فرمود: سعی کنید که همیشه ازمیان زشتی ها و زیبایی ها، زیبایی ها را نشان دهید.
+ نوشته شده در یکشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۴ ساعت 11:30 توسط سلمان رزاقی زارع بیدگلی
|
وظيفه ما معلمین پروردن چيزي است که از قبل وجود دارد، درون هر کودک بذرهاي عظمت نهفته است، وظيفه ما اين است که فضا و محيط مناسبي براي رشد کودک فراهم سازيم تا آنچه را پيشاپيش خداوند در اختيارش نهاده به ظهور برساند.