داستان کوتاه: آخرین خانه نجار
يک نجار مسن به کارفرمايش گفت که ميخواهد بازنشسته شود تا خانه ای برای خود بسازد و در کنار همسر و نوه هايش دوران پيری را به خوشی سپری کند.
کارفرما از اينکه کارگر خوبش را از دست ميداد، ناراحت بود ولی نجار خسته بود و به استراحت نياز داشت.
کارفرما از نجار خواست تا قبل از رفتن خانه ای برايش بسازد و بعد بازنشسته شود.
نجار قبول کرد ولی ديگر دل به کار نمی بست، چون مي دانست که کارش آينده ای نخواهد داشت، از چوبهای نامرغوب برای ساخت خانه استفاده کرد و کارش را از سرسری انجام داد.
وقتی کارفرما برای ديدن خانه آمد، کليد خانه را به نجار داد و گفت: اين خانه هديه من به شما است، بابت زحماتی که در طول اين سالها برايم کشيده ايد.
نجار یکه خورد..!! او در تمام اين مدت در حال ساختن خانه ای برای خودش بود و حالا مجبور بود در خانه ای زندگی کند که اصلاً خوب ساخته نشده بود.
🔸تا آخرین لحظه، مسئولیت خود را با جدیت و تلاش به انجام برسانیم.
کارفرما از اينکه کارگر خوبش را از دست ميداد، ناراحت بود ولی نجار خسته بود و به استراحت نياز داشت.
کارفرما از نجار خواست تا قبل از رفتن خانه ای برايش بسازد و بعد بازنشسته شود.
نجار قبول کرد ولی ديگر دل به کار نمی بست، چون مي دانست که کارش آينده ای نخواهد داشت، از چوبهای نامرغوب برای ساخت خانه استفاده کرد و کارش را از سرسری انجام داد.
وقتی کارفرما برای ديدن خانه آمد، کليد خانه را به نجار داد و گفت: اين خانه هديه من به شما است، بابت زحماتی که در طول اين سالها برايم کشيده ايد.
نجار یکه خورد..!! او در تمام اين مدت در حال ساختن خانه ای برای خودش بود و حالا مجبور بود در خانه ای زندگی کند که اصلاً خوب ساخته نشده بود.
🔸تا آخرین لحظه، مسئولیت خود را با جدیت و تلاش به انجام برسانیم.
+ نوشته شده در جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶ ساعت 12:59 توسط سلمان رزاقی زارع بیدگلی
|