داستان کوتاه: و این نیز بگذرد ...
پادشاه، نگین گران قیمتی داشت. تصمیم گرفت انگشتری از آن بسازد. مجلسی براه انداخت با عده زیادی میهمان.
ای حکیمان و عالمان شهر!
شما را دعوت کردم تا جمله ای پیشنهاد کنید برای نقش این انگشتر، که هر گاه به آن نگاه کردم، وقتی ناراحت هستم مرا خوشحال كند و در عین حال هنگامی كه خوشحال هستم و به این جمله نگاه میكنم مرا غمگین سازد.
ولوله ای راه افتاد. هرکس چیزی می گفت. تا ...
نوبت به پیر فرزانه شهر رسید.
ای پادشاه! این جمله را نقش انگشترت کن:
"و این نیز بگذرد ..."
🔸حضرت علی (علیه السلام):
دنیا خانه گذر است نه جاى ماندن، و مردم در آن دو گونه اند: مردى كه وجودش را به گناه فروخت و خود را هلاک كرد و مردى كه خود را به طاعت خرید و آزاد نمود.
ای حکیمان و عالمان شهر!
شما را دعوت کردم تا جمله ای پیشنهاد کنید برای نقش این انگشتر، که هر گاه به آن نگاه کردم، وقتی ناراحت هستم مرا خوشحال كند و در عین حال هنگامی كه خوشحال هستم و به این جمله نگاه میكنم مرا غمگین سازد.
ولوله ای راه افتاد. هرکس چیزی می گفت. تا ...
نوبت به پیر فرزانه شهر رسید.
ای پادشاه! این جمله را نقش انگشترت کن:
"و این نیز بگذرد ..."
🔸حضرت علی (علیه السلام):
دنیا خانه گذر است نه جاى ماندن، و مردم در آن دو گونه اند: مردى كه وجودش را به گناه فروخت و خود را هلاک كرد و مردى كه خود را به طاعت خرید و آزاد نمود.
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۶ ساعت 16:41 توسط سلمان رزاقی زارع بیدگلی
|